به چشمهایت ڪه نگاه میڪنم
نفسم مے گیرב….
چشمهایت
مے گوینـב ڪه בلت
هواے رفتن בارב….
و من میـבانم
בنیا تو را ازمن خواهـב گرفت….
و من مے בانم
ڪه نمے شوב حواست را پرت ڪنم
و بخواهم ڪمے بیشتر بمانی…
چشمهایت
انگار
امتـבاـב تمام ِ جاـבه هاے בنیاست…
مے روی….و مے בانم …..
نفسم مے گیرב….
نفسم مے گیرב…..
کاش من هم کسی را داشتم
که با بستن چشمانم
حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم
بوی نفسهایش را میشنیدم
….. کاش من هم کسی را داشتم
که حتی وقت نبودنم
عاشقم باشد …….. کاش …..
ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ؟!
ﮐﻪ ﭘﺎﺑﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﻧﯿﺎﯾﯽ؟
ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﻧﺸﻮﻡ؟
ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺒﺎﺭﺩ، ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﻢ
ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺗﺠﺴﻤﺖ ﻧﮑﻨﻢ؟
ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ؟
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺑﺮﻭﯼ
ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯼ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ
ﺧﻂ ﺧﻄﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ُ
ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﭘﺮ ﺭﻧﮓ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﮐﻨﺪ؟
ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ!
ﺗﻮ
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ...
امروز رفتم دکتر گفت:برایت ((ارامبخش)) نوشتم!
اما هرچه به نسخه نگاه کردم نام ((تو)) نبود...
آزارم میــــــــدهی...
به عمــــد...یا غیر عمــــد...خدا میــــــدانـــد
اما من آنقدر خسته ام...
آنقدر شکستـــه ام که هیچ نمیگویم...
حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است...
اشک میریزم...
سکوتــــــ میکنم و تــــــــــــو
همچنان ادامه میــــدهی...
نفرینت هم نمیکنم...
خیــــالت راحــــتـــــــــــ
شکسته ها نفرین هم بکنند،گیـــــــرا نیست!
نفریـــن،ته دل میخواهد
دل شکسته هم ک دیگر سر و ته ندارد...!!
لامذهب این همه استخوان در بدنم بود
چــــــــــــرا دلــــــــم را شکـــــــستـــــــــــی؟؟!!
مـیگن رفـیـق مـــــثـله ســایـه مــیــمونــه
امـــا بقــــولـ مــــــرتضــــــی پــاشــــــایـــی :
مــــــن اونــیـــم کــه ســــــایـــه
هــــــم نــداشـــتــ …
من باختم به خودم...
باختم به تمام فرشته های ادم نما..
باختم به شاهزاده های شهر قلب های سنگی...
وحال در گوشه ی اتاق تنهاییم حماقت هایم را میشمارم،
آرام آرام این جمله زاده میشود که:
سنگ باش تا سنگسار نشوی...
حـالـم گـرفتـــه از ایـن دنـیـایـی کـه آدم هـاش هـمچــون هـوایــش نـاپـایـدارند..
گـاه آنـقـدر پــاک کـه بــاورت نمـیـشـود،گـاه آنــقدر بـی معــــرفت کـه نفـسـت مـیگیـــرد !
قول میدی هوایم راداشته باشی ؟
احمقانه است تو دیگر من را هم نداری چه برسد به هوایم
ایــنــم یــکــی از دروغــا کــه " گـــفــــــتـــــی "
تــــک فرزندی
ولی خعــــــــــلی
داداشـــی داشتی !!!!
بگذار برود...
همسفر " راه " من که نشد...
دربدر " آه " من که می شود...
دلم بدجور درد می کند ....
یادش بخیر کوچکتر که بودم ، مادرم می گفت : پرخوری دل درد می آورد !!!
هوایم را نداشتی مادر ...
خیلی " غصه خوردم " .... دلم بدجور درد می کند ....!
زیر باران بیقراری چشمهایم
با چتری از وجود او
آهسته قدم نزن
حسرت روزهای بارانی را نمیخوری
اینجا همیشه هوا بارانیست!
از اینجاکه هستم
تا آنجاکه هستی
وجب به وجب دلتنگتم!
اشکهایم که سرازیر میشوند......
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد...
عجیب سرد است هوای نبودنت...
دلم خیلی برات تنگ شده...خیلی
همیشـــــــه که باشی ، خستــــــــه می شونــــــــد مردمــــــــــانی که اگــــــــــر نبـــــــــاشــــــی ،
مـــــــی گویــــــند ::::
بــــــــی معـــــــــــرفتــــــــــــــــی
دلـهـای مـا کـه بـه هـم نـزدیـک بـاشد،دیـگر چـه فـرقـی مـی کـند کـه کـجای ایـن جـهان بـاشیـم..
دور بــاش امـا نـزدیـک...
مـن از نـزدیـک بـودنـهای دور مـی تـرسم . . .(احمد شاملو)
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون
زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون
ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست
مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست . .
ماندن به پای تو فایده نداشت رفتم ...
دیدی چه خوب ترک کردنت را بلدم ؟
خواستم دوستت داشته باشم اما نفهمیدی ...
تماشا میکنم ...
میخواهم ببینم آنهایی که دورت را شلوغ کردند مثل من پشتت هستند ؟
تو را انقدر که من میخواستم میخواهند ؟
ولی به همان شلوغی دورت قسم پشتت خالیست ...
به حرف هایم خواهی رسید اما دیگر قصه ی منو تو تمام شد ...
حال یک زندگی جدید ساخته ام ...
یک زندگی بدون تو ...
وقتـــــــــــــــــــــــــایی که خــــــــــــــــــــدا منو صــــــــــــــــــدا میزنــــــــــه،خـــــــــــــــودمو میـــــــــــــــــــــــــــزنم بهنشنیــــــــــــــــــــدن... حــــــالاحــــــــــــــقدارهنخــــــــــــــــــواد صـــــــــــــــدامو بشنــــــــــــــوه...:(((
تعداد صفحات : 2
سلام خوش اومدین ...تو این وبلاگ فقط وفقط جمله های قشنگ داریم..... امیدوارم خوشتون بیاد......